-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 00:28
مرکز امور زنان !!! چن وقت پیش یه بنده خدایی باهامون تماس گرفت و گفت که برام یه کاری پیدا شده.یه قرار ملاقات هماهنگ کرد و ما رفتیم. بله ساعت 7 صبح با مشاور رییس جمهور در امور زنان در مرکز امور زنان و خانواده(دفتر مشارکت زنان سابق). از هماهنگی ها یا ناهماهنگیهای اولیه و ... فاکتور می گیرم... ساعت 8 بالاخره موفق شدیم این...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 16:26
بنام خدا ۵شنبه ی هفته ی گذشته یعنی ۹ شهریور فاطمه رو از شیر گرفتم.بعد از ۲ سال و ۱۰ روز شمسی و ۲سال و ۳۵ روز قمری. خدا رو شکر که تونستم ۲ سال بهش شیر بدم . دیگه خیلی خسته شده بودم و باید زودتر این کارو می کردم ولی چون فاطمه خیلی ضعیفه و وزنش کمه کمی تردید داشتم. بر طبق وزن موقع تولدش الان باید اقلا ۱۵ -۱۶ کیلویی باشه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 12:39
دلم می خواد دوباره بنویسم.... خدایا کمکم کن.
-
نحسی سیزده_ معجزه
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 16:30
صبح روز سیزده فروردین بود که با زنگ تلفن خواهرم از خواب بیدار شدم. ما رو برا نهار دعوت کرد به پارک سر کوچشون یعنی بوستان پلیس . کمی مردد بودیم برا رفتن . بابای فاطمه می گفت بمونیم خونه به کارامون برسیم .آخه تازه دیروزش از اصفهان برگشته بودیم و کلی کار داشتیم. گفتم بی خیال حالا بریم کارا باشه واسه بعد.خلاصه چادرمونو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 10:46
بنام خدا سلام دلیل ننوشتن این دفه دیگه واقعا تنبلی و ... نبود. حدود 2 ماهه که کامپیوترمون رسما تعطبیه و در نتیجه ایتنرنت نیز هم. فک کنم آنفولانزای کامپیوتری گرفته. الانم که می بینید از خونه ی ملت کانکت شدم. اللهم انزل الینا پولا کثیرا من السما لخرید الکامپیوتر الجدید ترجیحا من النوع اللب تاب مع سرعت البالا و الامکانات...
-
انقده طولانی نوشتم خدا کنه خسته کننده نباشه ...
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 02:10
بنام خدای مهربون خوب از کجا شروع کنیم؟؟؟ آهان از اینجا : کلماتی که فاطمه منو با اونا صدا می کنه اینا هستن :ماما، مامایی ، مامانی، مانی،گاهی اوقات هم مونه ! وقتی منوبا این کلمات صدا می کنه به طرز خفنی احساس مامان بودن توام با یه لذت غیر قابل وصف بهم دست می ده و عین مامانای بزرگ کلی قربون صدقش می رم .خیلی کیف می کنم...
-
خبرای جدید
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 15:45
بنام خدای خوب و مهربون سلام.خوبین؟ نماز و روزه های شونصد روز پیشتون قبول ! بازم انقد ننوشتم که مطالب کلی رو هم انباشته شده و نمی دونم از کجا باید شروع کنم. خوب می ریم سراغ اهم اخبار: - به گزارش خبرگزاری ترک پرس فاطمه جونم بالاخره راه افتاد. البته هنوز کمی زمین می خوره و کاملا اوستا نشده. - خبر دیگه این که گل دخترم کلی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 17:47
من و دخترم بعد از یه غیبت صغری به نام خدا بازم سلام.خوبین؟ چه خبر از کجا؟ نمی دونم اگه این اینترنتم نبود چی کار باید می کردم؟! آخه من از اون آدمایی بودم که تو دوران دانشجویی صبح با شاطرا از خونه در می یومدم و شبم دیروقت بر می گشتم خونه! هر جا یه سرکی می کشیدم و صب تا شب ۱۰۰ بار کل دانشگاهو گز می کردم. تازه فقط هم که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 01:53
بنام خدا سلام. خوبین؟ ما هم خدا رو شکر بد نیستیم. راستش انگیزم برا نوشتن کمی ضعیف شده. خودمم نمی دونم چرا؟! فک کنم کم کم بهتره در اینجارم تخته کنیم بره. نظر شما چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 01:27
چن تا مطلب نامربوط به هم ! اولا : چرا ما آدما اینجوری هستیم که قدر هر چیز یا هر کسی رو در نبود اون چیز یا اون شخص می فهمیم؟ ولی وقتی که اون چیزو داریم یا اون شخص کنار ماس حواسمون نیست که باید قدرشو دونست؟ منم تا یکی دو هفته پیش که تلفنمون وصل بود و من همش گر و گر به اینترنت وصل می شدم و به این و اون زنگ می زدم هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 14:37
بنام خدا بازم سلام. به امید خدا اثاث کشیمونم تموم شد. البته هنوز یه کمی خورده کاری مونده. ولی در مجموع کارامون تمومه. تقریبا از شرق تهران اومدیم غرب ؛ از تهرانپارس به پونک. خدا رو شکر اینجا از خونه قبلیمون بزرگتره و همسایه ها هم همه خوب و بی آزارن . از قبض های نجومی آب و گاز و اجاره خونه هم خبری نیست. (بر عکس خونه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1384 01:00
بنام خدا سلام فرا رسیدن سال نو و عیدو به همه تبریک می گم. ایشالا امسال برای همه سالی خوب و پر برکت باشه. چن وقته که کلی چیز تو ذهنمه بنویسم ولی کو وقت ؟!! فردا اگه خدا بخواد می ریم اصفهان. بعدشم شاید بریم شمال. و بعد از تعطیلاتم که اثاث کشی و .... خلاصه توفیقی حاصل نمی شه که هر از چند گاهی آپدیت کنم. شما به بزرگی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1383 15:11
.... صبح شدو بانگ الرحیل برخاست و قافله ی عشق عازم سفر تاریخ شد... خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند، ودیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه ی حیاتشان عصری دیکر از تاریخ کره ی ارض است. هیهات ما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 بهمنماه سال 1383 18:14
بنام خدا عزیز دل مادر ، فاطمه امروز داشتم خاطراتمو قبل از به دنیا اومدنت مرور می کردم. اون موقه ها که هنوز به دنیا نیومده بودی ، هر وقت تو خواب می دیدمت به شکل یه پسر بچه ی زیبا بودی با چشمای روشن و موهای لخت و طلایی که روی پیشونیت چتری ریخته بود. وقتی از خواب بیدار می شدم به شدت دلم برات تنگ می شد و می گفتم من بچمو...
-
درباره ی مشهد
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 18:43
بسم الله الرحمن الرحیم خدا رو شکر می کنم که به ما توفیق داد بتونیم یه بار دیگه به زیارت امام رضا (ع) مشرف شیم. خیلی سفر خوبی بود. جای همه ی شما خالی. الحمدلله فاطمه هم مریض نشد. ایشالا امام رضا براش یه دعای مشتی کرده باشه و هیچ وقت مریض نشه. یکی از بچه ها می گفت فاطمه رو ببرید حرم ،امام رضا باهاش حسابی بازی کنه !!!...
-
خونه ی نو !
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1383 18:41
بنام خدا سلام شاید از این به بعد اینجا بنویسم. نوشته های قبلیم هم اینجاس .