خبرای جدید

  

   

بنام خدای خوب و مهربون

سلام.خوبین؟

نماز و روزه های شونصد روز پیشتون قبول !

بازم انقد ننوشتم که مطالب کلی رو هم انباشته شده و نمی دونم از کجا باید شروع کنم.

خوب می ریم سراغ اهم اخبار:

- به گزارش خبرگزاری ترک پرس فاطمه جونم بالاخره راه افتاد. البته هنوز کمی زمین می خوره و کاملا اوستا نشده.

- خبر دیگه این که گل دخترم کلی کلمه ی جدید یاد گرفته. چن روز پیش داشتم اتاقو مرتب می کردم که دیدم اومده پشت سرم و هی میگه: گاشگ گاشگ. فک کردم اینم از اون کلمه هاییه که از خودش اختراع کرده. برگشتم پشت سرمو نیگا کردم دیدم رفته آشپزخونه یه قاشق کوچولو برداشته و هی میگه گاشگ. کلی شاخم در اومد .آخه تا حالا این کلمه رو باهاش کار نکرده بودم و خودش از تو حرفای ما یاد گرفته بود.

- یه کلمه ی دیگه که تازه یاد گرفته اینه: گوده.اگه گفتین یعنی چی؟ خوب معلومه دیگه یعنی گوجه.دیروز تو آشپزخونه داشت کمی نق میزد.گفتم فاطمه چی می خوای؟ گوجه؟

و اون یه دفه گفت :گوده. و من بازم کلی ذوق مرگ شدم .چون این کلمه رو هم برای اولین بار بود که می گفت.

- کلمه های دیگه ای که فاطمه یاد گرفته:

عمو، دایی، عباس، موس (موش)، آده (آره)، باسه (باشه)، عمو مسن(عمو محسن)، ممس(محمد حسین)،آینه، دیس(جیش)....

کلمات تکامل یافته:

نازی: اوایل می گفت: نانا بعد نانی و حالا ناسی

عباسی:اول می گفت عباد بعد عباجی و حالا عباسی

کلماتی که از خودش اختراع کرده:

بوده بود، دبوی، ساداپ، آهودا، مویام و ....... هر کی معنی اونا رو فهمید به ما هم بگه!

- از دیگر شیرین کاریهای فاطمه که منو کشته اینه که گوشی بی سیمو برمی داره و به تقلید از من شروع می کنه به راه رفتن و حرف زدن. جالبیش اینه که همیشه هم با باباش حرف میزنه چون تا گوشی رو می گیره دستش اولین کلمه ای که میگه اینه : بابا ...... بعد هم کلی شروع می کنه به زبون خودش حرفای عجیب وغریب زدن. انقد هم جالب و آهنگین حرف می زنه که آدم فک می کنه داره حرفای معنی دار میزنه.خیلی وقتا خیلی ها ازم می پرسن چی میگه (ای که الان گفت یعنی چه؟!!!) ومن جواب میدم والا خودمم نمی دونم !

- آهان راستی یه خبرو یادم رفت بگم. اواسط ماه رمضون من و بابایی طی یک اقدام ناجوانمردانه موهای فاطمه رو از ته زدیم. کلی جیگرم براش کباب شد. بیچاره انقد گریه کرد که یه وقت دیدم صداش دیگه در نمی یاد. نیگا کردم دیدم از بس گریه کرده خوابش برده. می دونم الان تو دلتون می گید ای بی رحما. منم اون روز خیلی غصه خوردم ولی خوب این نیز بگذشت... حالا سرش کم کمک جونه زده و موهاش داره در می یاد !

- از جمله ی کارای باحال دیگش چشمک زدنه. تا می گی فاطمه چشمک بزن دو تا چشاشو با هم می بنده و باز می کنه.انقده بامزه می شه که آدم دلش می خواد هلپی قورتش بده.

- دیگه این که یه خرگوش کوچولو داره که خیلی دوسش داره.وقتی پیشش باشه اونو محکم بغل می کنه به خودش می چسبونه و تکونش می ده. بعضی وقتا هم پیرهنشو کمی میزنه بالا و اونو می چسبونه به شکمش و می گه : مَمََ وبه عروسکش شیر می ده !!!

خوب دیگه خبر بسه .حالا یه داستان باحال و عشقولانه:

چن شب پیش کمی فشارم افتاده بود و زیاد حال نداشتم. گفتم فاطمه بیا بریم لالا کنیم. مامان مریضه. بعد رفتیم رو تخت که بخوابیم. کمی باهاش ور رفتم بلکه بخوابه و بذاره استراحت کنم.ولی فایده نداشت چون معمولا زود تر از 12-1 نمی خوابه. بی خیالش شدم برگشتم به پهلو خوابیدم طوری که پشتم به فاطمه بود. بعد چن لحظه دیدم داره دستشو می کشه رو سرمو می گه: ناسی ناسی(نازی). بعدشم صورت کوچولوشو گذاشت رو صورتم و دستشم انداخت دور گردنم. دلتون بسوزه. اگه بدونین وقتی یه نی نی آدمو ناز میکنه چقد کیف داره. خوش به حال خودم و بقیه ی مامانا !!!

خوب دیگه فک کنم برا امروز کافی باشه.خیلی اخبارمون زیاد شد.

                                   

                     

 

 

                     

                           اینا عکسای فاطمه تو شماله که اوایل مهر رفته بودیم.