....

صبح شدو بانگ الرحیل برخاست و قافله ی عشق عازم سفر تاریخ شد...

خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند، ودیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه ی حیاتشان عصری دیکر از تاریخ کره ی ارض است. هیهات ما ذلک الظن بک - ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟
راهی که آن قافله ی عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد، واگرنه ، این راحلان قافله ی عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟

الرحیل ! الرحیل !

اکنون بنگر حیرت میان عشق و عقل را !

اکنون بنگر حیرت عقل را و جرات عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند...
راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست که ما را کشکشانه به خویش می خواند.

...

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه ی خورشید نبرد، عشق را در راهی که می رود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.

قافله ی عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
...
برگرفته از کتاب فتح خون نوشته ی سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی