انقده طولانی نوشتم خدا کنه خسته کننده نباشه ...

 

 

بنام خدای مهربون

خوب از کجا شروع کنیم؟؟؟ آهان از اینجا :

کلماتی که فاطمه منو با اونا صدا می کنه اینا هستن :ماما، مامایی ، مامانی، مانی،گاهی اوقات هم مونه !

وقتی منوبا این کلمات صدا می کنه به طرز خفنی احساس مامان بودن توام با یه لذت غیر قابل وصف بهم دست می ده و عین مامانای بزرگ کلی قربون صدقش می رم .خیلی کیف می کنم وقتی به کمک من احتیاج داره و با صدای بلند منو صدا می کنه: مامایی .... بیا.

دخترم هزار ماشاالله (و به قول مادر بزرگ باباش هزار الله اکبر) خیلی بزرگ شده. تقریبا دیگه همه چی رو می فهمه.هر چی که بهش بگی ،هر چی رو بگی بیار، ببر ، بده به فلان کس،نرو، برو ........ همه رو قشنگ انجام می ده.

یه بار داشت با جعبه مداد رنگی بازی می کرد که جعبش خورد تو سر من. من دستمو گذاشتم رو سرمو گفتم آخ خ خ !!! و اون اومد و نشست بالا سرمو گفت جی جی (جی جی تو فرهنگ فاطمه همون دالیه!)!! بعد هم تند و تند شروع کرد به بوس کردن سرم.

حدود دو سه هفته ای هست که بوس کردنو خوب یاد گرفته.اوایل اول لباشو می چسبوند به صورتموبعد صدای بوس کردنو در میاورد مثل رعد و برق!(که اول برقش می یاد بعدصداش ).

ولی حالا هر جفتشو هم زمان انجام می ده.اینم از اون کاراشه که خیلی به آدم حال می ده.

وقتی باباش می ره نماز بخونه اونم می ره سر جانماز بابا و عمود بر قبله می شینه. وقتی بابا دو بار می ره سجده و پا می شه حالا نوبت فاطمس که دو بار بره سجده. سجده رو هم خوب بلده .رو دو تا زانوهاش خوب خم می شه و پیشونی شو می ذاره رو مهر و پا می شه. جالبه که قبلا لپشو می ذاشت رو مهر بعد خودش کشف کرده که باید پیشونی شو بذاره.

بعدشم این که تا من می یام سفره رو پاک کنم دستمالو از من می گیره و خودش شروع می کنه به پاک کردن سفره. بعضی وقتا هم که دستمال کاغذی، چیزی رو زمین باشه بر می داره و شروع می کنه به پاک کردن فرش!

حالا در مورد حرف زدنش: موقع ناز کردن قبلا می گفت ناسی. ولی حالا همش می گه ناسی دادا ناسی دادا. موقع تاب بازی کردن هم به جای تاب تاب عباسی می گه آدا دادا عباسی آدا دادا عباسی! اصلا تا می ریم پارک و از دور تابو می بینه شروع می کنه به خوندن. یه چیز بامزه و خنده دارم اینه که اصولا هر چیزی رو که ببینه حرکت نوسانی داره شروع می کنه به خوندن این شعر حتی اگه اون چیز یه نخ نازک کوچولو باشه. یه بار دیدم داره برا خودش همینجوری می خونه آدا دادا عباسی. رفتم ببینم برا چی داره می خونه دیدم یه نخ کوچولو از پیشبندم آویزونه اونو گرفته و تکون می ده و براش تاب تاب می خونه.

کلمه های دیگه ای که یاد گرفته: ایو(الو)، بیه (بله)، سَیم (سلام)،عیی (علی)، عسیس (عزیز)، نیو(نرو)، پیسی (پیشی) و ...

یه کار بامزه دیگه ای که تازه یاد گرفته الکی گریه کردنه. تا می گی فاطمه الکی گریه کن دستشو می ذاره رو چششو 2 ثانیه الکی گریه می کنه. بعضی وقتا هم الکی می خنده. یعنی در حالی که خندش نمی یاد الکی خودشو به خنده می زنه و یه صدا های بامزه ای از خودش در می یاره.فیگورا و قیافش که دیگه بماند...

دو سه روزی هم هست که اخم کردنو یاد گرفته.تا بهش اخم می کنی و می گی فاطمه اخم کن ابروهاش به شکل یه هشت خوشکل در می یاد و چشاش اون زیر میرا قایم می شه!!

خلاصه این که دیگه از دست کارا و حرفای این دختره ما کف کردیم.

دختر خالشو که دیگه خدا نکنه ببینه (خاطره رو می گم) هزار ماشالا خیلی باهم خوبن. وقتی همو می بینن یک قربون صدقه ی هم می رن که نگو.این اونو بوس می کنه اون اینو بغل می کنه ، این اونو ناز می کنه بعدشم کلی به زبون خودشون با هم اختلاط می کنن.

خوب ،حالا به قول بعضی از دوستان برا این که فاطمه چش نخوره یه چن تا هم ضد تعریف ازش بکنیم:

ببخشید بی ادبیه !!!!!!! ولی از دست این دختره ما یه دستشویی هم نمی تونیم با خیال راحت بریم!!! شده دُم من.هر جا می رم دنبالمه. می رم اتاق می یاد اونجا ،می رم آشپزخونه می یاد اونجا، می یام تو حال اونم می یاد و خدا نکنه که بخوام برم دسشویی می یاد پشت دردستشویی و انقده داد و هوار می کنه که فک کنم همه ی در و همسایه ها می فهمن من کجام !!!!!!!!!!!!!

دیگه این که دشمن ظرف شستنه تا می خوام برم سراغ ظرف شستن می یاد و از من آویزون می شه و هی می خواد بغلش کنم. ولی گوش شیطون کر جارو زدنو دوس داره. وقتی جارو برقی رو روشن می کنم دور اون می چرخه و واسه خودش شعر می خونه.

شعراش متونش فرق می کنه ولی همش بر وزن همون تاب تاب عباسیه.مثل اینا : نا نا نانانا، یا لَ لَ لَ لَ لَ !

خوابشم خیلی سبکه و قتی خوابه فقط می شه کارای خیلی بی سر و صدا کرد.

یکی از کاررای خیلی عجیب و غریبش اینه که وقتی چیزی رو از دستش بگیریم و عصبانی بشه یا با دست میزنه تو سرش یا سرشو می کوبه به هرجایی که دم دستش باشه.

البته من سعی می کنم هیچ وقت در این حد عصبانیش نکنم.ولی خیلی در عجبم .آخه بابا فاطمه ترک طباطبایی هم نیست که بگیم بی خیال طبیعیه ! چون فقط از طرف مادری ترکه !

اصلا نمی فهمم که چه جوری و از کجا این کارو یاد گرفته.

یه خصوصیت دیگشم که کمی منوخسته می کنه اینه که همش دوس داره بغلش کنیم و ببریم پای ویترین. فرقی هم نمی کنه که ویترین اسباب بازیهای خودش باشه یا ظرف و ظروف مامانی یا میز تلویزیون.جالبم اینه که معمولا چیزی از توشون بر نمی داره و فقط دوس داره اونا رو تماشا کنه.

به طرز خفنی هم عاشق تبلیغات تلویزیونه . تا تبلیغات یا برنامه هایی که شعر و آهنگ دارن پخش می شه می ره می چسبه به تلویزیون و میخ می شه تا اون تموم شه. در نتیجه ما هم مجبوریم زیاد تلویزیونو روشن نکنیم . راستش کمی نگرانم که نکنه چشاش ضعیف شه.

خوب دیگه فک کنم برا امروز بسه. خیلی حرف زدیم.

در مورد عسکا هم هنوز عسکای جدیدش به دستمون نرسیده و دوباره از عسکای مهر ماه می ذارم.

 

                 

                                                  نیمه اخمو !!!

 

           

                                            در حال انتخاب غذا !

 

           

                                                سوسول قرتی !

 

            

                                                       جیییییییگر.