بنام خدا

بازم سلام.

به امید خدا اثاث کشیمونم تموم شد. البته هنوز یه کمی خورده کاری مونده. ولی در مجموع کارامون تمومه.

تقریبا از شرق تهران اومدیم غرب ؛ از تهرانپارس به پونک.

خدا رو شکر اینجا از خونه قبلیمون بزرگتره و همسایه ها هم همه خوب و بی آزارن . از قبض های نجومی آب و گاز و اجاره خونه هم خبری نیست. (بر عکس خونه قبلیمون)

اینجا تقریبا همه مثل خودمونن. یه زندگی دانشجویی و تقریبا ساده دارن. تو هر واحدی تقریبا یه بچه پیدا می شه.

در مجموع اینجا دو تا ساختمونه که هر ساختمون 10 واحده.

واحدا هم زیاد خوش ساخت نیست . ولی خوب به قول معروف مفت باشه ، کوفت باشه !!!
کلا از وضعیت فعلی راضیم البته اگه دیگه سوسکی مشاهده نشه .( آخه اوایل که اومده بودیم چند فروند سوسک خفن رویت شده بود.) فعلا که هرجا درزی چیزی بوده گرفتیم. ایشالا که دیگه ریخت کریهشونو نبینم.
راستی فاطمه هم سلام می رسونه. اونم اینجا چن تا دوست پیدا کرده.
از بعد از عید تا حالا کلی شیطون شده . از وقتی هم که ۲ تا دندون کوچولو درآورده کلی شیطون تر شده. یه روز خودش دست زدن رو کشف کرد ، بدون اینکه ما یادش داده باشیم و دیدیم برا خودش داره دس دسی می کنه و همینطور سر سری که اونو خیلی وقته کشف کرده. صبحا که از خواب پا می شه جزء اولین کارای باحالش همین دس دسی کردنه.

از نظر حرکتی و کلامی هم پیشرفت های خیلی خوبی داشته. از قبل از عید ماما، بابا، دادا،باما ، و کلمات زیادی رو ادا می کنه. اوایل فکر می کردم خیلی از کلمات مثل ماما رو تصادفی می گه و معنیشو نمی فهمه. ولی بعدها که دقت کردم دیدم در مواقعی که گرسنس یا خوابش می یاد یا نیاز به کمک داره بیشتر اونو به کار میبره.

تو روروئک تقریبا خوب و روون حرکت می کنه و اگه چن دیقه حواسم ازش پرت شه کلی خراب کاری میکنه. اگه هم رو زمین باشه فوری خودشو ول می کنه رو زمین و شروع می کنه به غلت خوردن از این سر اتاق به اون سر اتاق و هرچی رو زمین پیدا کنه سریع اونو مزه مزه می کنه !!!

چن روز پیش یه اتفاق جالبی افتاد. وقتی که فاطمه داشت بند کتاب حمومشو می خورد من اونو از دهنش خارج کردم و گفتم اخه اخه . این کارو چن بار تکرار کردمو بعد از اون هر بار که می خواست چیزی رو به طرف دهنش ببره تا می گفتم فاطمه اخه ، دستشو میاورد پایین و از خوردن منصرف می شد. کلی ذوق مرگ شدم .

آخه فک کنم این اولین چیزی بود که بهش یاد دادم و اونم زودی یاد گرفت.

کاش زودتر بتونه حرف بزنه. شدید برا اون روز لحظه شماری می کنم تا بیشتر و بهتر بفهمم تو دنیای کوچولوی ذهنش چی میگذره.

 

 در مورد عکسا هم باید بگم که این عکسا رو تو یه عکاسی تو اصفهان گرفتیم.ولی  چون خانومه فایل اصلی عکسا رو نداد ما هم اونا رو اسکن کردیم. به  همین دلیل ممکنه کیفیتشون کمی پائین باشه .


 

                




              




              




             



    
             




                               




بنام خدا

سلام

فرا رسیدن سال نو و عیدو به همه تبریک می گم.

ایشالا امسال برای همه سالی خوب و پر برکت باشه.

چن وقته که کلی چیز تو ذهنمه بنویسم ولی کو وقت ؟!!

فردا اگه خدا بخواد می ریم اصفهان. بعدشم شاید بریم شمال. و بعد از تعطیلاتم که اثاث کشی و  ....

خلاصه توفیقی حاصل نمی شه که  هر از چند گاهی  آپدیت کنم. شما به بزرگی خودتون ببخشید که هر وقت اینجا سر می زنین پر از خالیه.

الانم زیاد وقت ندارم. فقط اومدم چن تا عکس بذارم و برم تا... خدا می دونه کی  .

فعلا با اجازه و تعطیلات خوش بگذره.


    شیطونا چی دارین یواشکی به هم می گین؟

    فاطمه : مکان نما رو ببرین رو عسکا. مامانم یه چیز میزایی نوشته !!!

   خدا می دونه دارن چه نقشه ای می کشن !!!


   فاطمه بدار مو هاتو درس کنم !!!


    ای خوش خنده های شیطون !!!
   

    خاطره و فاطمه : راستی ببخشین که بک گراند عکسامون خوب نیست. آخه این عکسارو

    خونه ی خاله زهرا موقعی که تازه اثاث کشی کرده بود و هنوز پرده هاشو نزده بود گرفتیم !!!
    
                            خاطره در حال نماز


                           خاطره در حال سجده

     


                           خاطره حواست کجاست؟


                 خاطره در حال گوش کردن شعر لالایی


    این یکی از کارای این خاطره ی شیطونه ، که هر وقت کسی براش شعر لالایی رو می خونه 
                  زودی دستشو می ذاره روی گوشش و ادای لالا کردنو در می یاره.
   
                        موش بخوره تو رو که با این کارات دل خالرو می بری.

....

صبح شدو بانگ الرحیل برخاست و قافله ی عشق عازم سفر تاریخ شد...

خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند، ودیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه ی حیاتشان عصری دیکر از تاریخ کره ی ارض است. هیهات ما ذلک الظن بک - ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟
راهی که آن قافله ی عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد، واگرنه ، این راحلان قافله ی عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟

الرحیل ! الرحیل !

اکنون بنگر حیرت میان عشق و عقل را !

اکنون بنگر حیرت عقل را و جرات عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند...
راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست که ما را کشکشانه به خویش می خواند.

...

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه ی خورشید نبرد، عشق را در راهی که می رود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.

قافله ی عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
...
برگرفته از کتاب فتح خون نوشته ی سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی
                                                               
                                                                 

بنام خدا

عزیز دل مادر ، فاطمه
امروز داشتم خاطراتمو قبل از به دنیا اومدنت مرور می کردم.
اون موقه ها که هنوز به دنیا نیومده بودی ، هر وقت تو خواب می دیدمت به شکل یه پسر بچه ی زیبا بودی با چشمای روشن و موهای لخت و طلایی که روی پیشونیت چتری ریخته بود.
وقتی از خواب بیدار می شدم به شدت دلم برات تنگ می شد و می گفتم من بچمو می خوام !!!
ولی تو نبودی که بیای پیشم.ولی الان تو پیش منی و من نمی دونم چه جوری باید خدا رو شکر کنم؟
هر وقت تصورشم می کنم که چند ساعت پیش من نباشی دلم می لرزه و سریع این تصوراتو از ذهنم پاک می کنم.
آخه تو نمی دونی که من چقدر به تو وابسته ام.
حالا معنی این حدیثو می فهمم که می گن :خدا از سه نفر شرم می کنه که اونا رو تو آتیش جهنم بسوزونه و یکی از اونا مادر فرزند از دست دادس.
واقعا این مادرای شهدا عجب انسانهای بزرگ و صبوری هستن.من اگه تو موقعیت اونا بودم حتما کم میاوردم .

فاطمه ی عزیزم
امروز روز اول محرمه. و امروز 6 ماه قمری تو تموم می شه .و چه تقارن عجیبیه شش ماهه شدن تو با ورود به ماه محرم.
انگار تو محرم امسال خدا می خواد بیشتر منو بسوزونه.
انگار می خواد هر وقت تو رو می بینم یاد علی اصغر 6 ماهه بیفتم و هی بسوزم و بسوزم.
انگار خدا می خواد بیشتر قلب منو آتیش بزنه.
انگار می خواد که امسال محرم روضه خون من تو باشی.

فاطمه فاطمه فاطمه
جگر گوشه ی من ! جان من و تو فدای یک تار موی علی اصغر حسین (ع).
کاش خدا خونواده ی کوچیک ما رم از فدائیان امام حسین (ع) قرار بده.

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (ع).
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چن تا عکس ۶ ماهگی:

                             
                          

                                            فاطمه خوش خنده ی بلا !!!

   
                     

          فاطمه بعد از اومدن از حموم !                     فاطمه اون بالا بالا ها !!

درباره ی مشهد



بسم الله الرحمن الرحیم

 

خدا رو شکر می کنم که به ما توفیق داد بتونیم یه بار دیگه به زیارت  امام رضا (ع) مشرف شیم.

خیلی سفر خوبی بود. جای همه ی شما خالی.

الحمدلله فاطمه هم مریض نشد. ایشالا امام رضا براش یه دعای مشتی کرده باشه و هیچ وقت مریض نشه.

 یکی از بچه ها می گفت فاطمه رو ببرید حرم ،امام رضا باهاش حسابی بازی کنه !!!

یعنی می شه؟
 من که همش تو رویا هام تصور می کردم که کاش آقا فاطمه رو تو بغلش بگیره.دست نوازشی به سرش بکشه و زیر لب براش دعا کنه.

ای  کاش چشم دلم باز بود و می تونستم همچین صحنه ای رو ببینم.

چشم دل باز کن که جان بینی         آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری           همه آفاق گلستان بینی

_____________________________________________________

حالم زیاد خوب نیست.دعا کنید زود خوب شم. خیلی بی حالم. سرم گیج می ره.

خیلی عجیبه ! تو اون سرمای مشهد و رفت و آمد و ... هیچیم نشد.

یه دفه دیشب تو خونه چند تا عطسه کردم و یه دفه دیدم آبریزش بینی و ... شروع شد.

با این که اصلا از خونه بیرون نرفتم و خونه هم گرم بود و ...

کارای خداست دیگه. حساب کتاب نداره. تو اون سرما و باد و ... آدم هیچیش نمی شه.

ولی تو خونه کنار بخاری آدم سرما می خوره .

باحال بود نه؟

 

                            فاطمه و بابا تو صحن گوهرشاد

                                      فاطمه و بابا تو صحن گوهرشاد

                            فاطمه تو قطار موقع برگشتن

                                      فاطمه تو قطار موقع برگشتن

خونه ی نو !

بنام خدا
سلام
 شاید از این به بعد اینجا بنویسم.
نوشته های قبلیم هم
اینجاس.